معنی عهده ‌دار غرامت

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

عهده دار

عهده دار. [ع ُ دَ / دِ] (نف مرکب) آنکه امری را بگردن گرفته است. (فرهنگ فارسی معین). متعهد. متولی. پذیرفتار. پذرفتار. متقبل. || صاحب شغل و دارای مأموریت و صاحب منصب و سرکار. (ناظم الاطباء). || معاهده کننده و جمعکننده و جمعدار. || ضمانت کننده ٔ مال الاجاره. (از ناظم الاطباء).


غرامت

غرامت. [غ َ م َ] (ع اِ) غَرامَه. ج، غرامات. (اقرب الموارد). تاوان. (منتهی الارب) (صحاح الفرس) (آنندراج) (دهار). آنچه ادایش لازم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). با لفظ کشیدن و ستدن و کردن به کار میرود. (از آنندراج). گفته اند: ادای آنچه برعهده ٔ شخص نیست، ودادن مال به کراهت. (از اقرب الموارد):
دندانم ار ز سنگ غرامت شکسته اند
وقت ثنای خواجه ثنایابرآورم.
خاقانی.
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و باز ستد این تحکم است.
خاقانی.
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی
کو تیغ که غسلها توان کرد بدوی.
خاقانی.
بدین غرامت خطی به صد هزار دینار بازداد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 36). با وزیر عتاب آغاز نهاد و او را به غرامت آن اتلاف و تضییعمؤاخذت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359).
سنگش یاقوت وگیا کیمیاست
گر نشناسی تو غرامت کراست.
نظامی.
گر دهی ای خواجه غرامت تراست
مایه ز مفلس نتوان باز خواست.
نظامی.
عمر نبود آنچه غافل از تو نشستم
باقی عمر ایستاده ام به غرامت.
سعدی.
گر گله از ماست شکایت بگوی
ور گنه از تست غرامت بیار.
سعدی (طیبات).
و نفس خودرا سرزنش کند و بر خود غرامت نهد. (مجالس سعدی چ شوریده ص 26).
شمع گر زآن لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست.
حافظ.
و اگر دزد را به دست نیاورد... از عهده ٔ غرامت مال دزدی از عین المال خود بیرون آید. (تذکره الملوک چ 1332 هَ.ش. ص 49). و اگر زر قلب برآید یا سبک باشد از عهده ٔ غرامت آن بیرون آید. (تذکره الملوک ص 72).
ترکیب ها:
- غرامت خواستن. غرامت دادن. غرامت زده. غرامت ستاندن. غرامت ستدن. غرامت کردن. غرامت کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود.
|| مشقت و ضرر. (اقرب الموارد). || پشیمانی. (غیاث اللغات). || عذاب. (غیاث اللغات). || (مص) لازم شدن بر کسی تاوان. (منتهی الارب). تاوان زده شدن. (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات): غرم الرجل الدیه و الدین و غیر ذلک، اداها. غَرم. غُرم. مَغرَم. (اقرب الموارد). || زیان بردن در تجارت. (اقرب الموارد) (المنجد).

فرهنگ فارسی هوشیار

عهده دار

متعهد


غرامت

تاوان، ادای آنچه بر عهده شخص نیست


غرامت کشیدن

تاوان پذیرفتن (مصدر) به عهده گرفتن غرامت قبول کردن تاوان.

فرهنگ عمید

عهده دار

عهده‌دارنده، برعهده‌دارنده، آن‌که امری را به گردن گرفته، متعهد،


غرامت

مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می‌شود، تاوان،
زیان، ضرر،
مشقت،
(اسم مصدر) [قدیمی] پشیمانی، ندامت،
* غرامت ‌خواستن: (مصدر لازم) تاوان خواستن،
* غرامت ‌دادن: (مصدر لازم) تاوان دادن،
* غرامت ‌ستاندن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * غرامت گرفتن
* غرامت‌ کشیدن: (مصدر لازم) [مجاز]
تاوان کشیدن، مجازات شدن،
(مصدر متعدی) [قدیمی] به عهده گرفتن غرامت، متحمل شدن تاوان و ضرروزیان،
* غرامت گرفتن: (مصدر لازم) دریافت کردن تاوان،

فارسی به عربی

فرهنگ معین

غرامت کشیدن

(~. کِ دَ) [ع - فا.] (مص ل.) به عهده گرفتن غرامت.


عهده

کفالت، ضمان، ذمه، پیمان. [خوانش: (عُ دِ) [ع. عهده] (اِ.)]

معادل ابجد

عهده ‌دار غرامت

1930

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری